توضیحات :

کتاب این یک فرشته است، اثری است به قلم محدثه رجبی و چاپ انتشارات یوپا.

داستانی واقعی برگرفته از زندگی دختری پرشور و مهربان به نام ملیکا کانطوری که با رفتار و اخلاق پسندیده اش، مهری عظیم در دل اطرافیانش کاشته است. فرشته ای صادق و دل پاک که به ناگاه بیماری بر او غلبه می کند و غم جایگزین همیشگی لحظات آرام و دلنشین او و خانواده اش می شود؛ اما ملیکا دست از تلاش برنمی دارد و با سختی های زندگی مبارزه می کند.

گزیده ای از کتاب این یک فرشته است :

قدرت راه رفتن به سمت اتاق پرو را نداشت. اینکه خودش لباس های زیبا بخرد و دوستش تنها نظاره گر باشد هم حالش را خراب می کرد، هم اعصابش را!

شیوا و امیر هردو به سمت ملیکا آمدند. شیوا پرسید:

– چرا نمیری بپوشی عزیزم؟ مگه نگفتی ازش خوشت میاد؟

ملیکا نگاهی به پالتو کرد. پارچه ی بسیار نرمش حس خوبی را به او منتقل می کرد، اما باز هم می دانست که نمی تواند این لباس را بخرد.

– چرا! خوشم اومده ازش، ولی نمی خوام، باشه بعدا! دفعه بعد که اومدیم ارومیه میخرمش. اصلا شاید توی اینترنت یا کرج و تهران پیداش کنم.

اما دلش همینجا بود. پیش همین پالتو و دختری که در سکوت به رگال های لباس ها نگاه می کرد.

بغض گلویش را پایین فرستاد.

شیوا رد نگاه ملیکا را گرفت.

– ملیکا؟

به مادرش نگاه کرد. فهمیده بود که مادرش همه چیز را از نگاهش فهمیده.

– جونم؟

– نگران اونی آره؟

ملیکا زیر چشمی نگاهش می کرد.

– آره! دوست ندارم وقتی پول توی دستش نیست منو ببینه که دارم این پالتو رو میخرم، نمی تونمم بعدا جلوش بپوشم. شاید ناراحت بشه. نمی دونم شاید دلش بخواد. آخه میفهممش! دختره، هم سن و سال خودمه! می دونم که چقدر دوست داره تموم این لباسا رو تنش کنه.

[email protected]